قوله تعالى: و الْوالدات الآیة... زنان مطلقات را میگوید که فرقت افتد میان ایشان و شوهران و طفل در میان، اگر بعد از طلاق زایند و گر پیش از آن، بر مادران است که شیر دهند آن فرزند را، چنانک الله گفت: یرْضعْن أوْلادهن هر چند بلفظ خبر گفت، معنى امرست امر استحباب نه امر ایجاب.


میگوید تا شیر دهند مادران فرزندان خود را، که ایشان بآن سزاوارتر و حق‏تر. آن گه حق رضاع و مدت آن پدید کرد و گفت: حوْلیْن کاملیْن دو سال تمام شیر که درین دو سال دهند، حکم رضاع از تحریم و محرمیت واجب کند، و اگر بعد ازین دو سال شیر دهنده شیر دهد حکم رضاع بآن ثابت نشود، ابن عباس گفت «لا رضاع الا ما کان فى الحولین» و روى یحیى بن سعید: ان رجلا قال لابى موسى الاشعرى: انى مصصت من ثدى امرأتى لبنا فذهب فى بطنى فقال ابو موسى: لا اراها الا قد حرمت علیک فقال عبد الله بن مسعود: انظر ما یفتى به الرجل. فقال ابو موسى فما تقول انت؟ قال عبد الله «لا رضاع الا ما کان فى الحولین» قال ابو موسى لا تسئلوا عن شی‏ء ما دام هذا الحبر بین اظهرکم» هر چند که مدت دو سال مقید کرد، اما فریضه نیست، اگر بیفزایند در آن یا بکاهند رواست. لکن سر این تقیید آنست تا معلوم شود که شیر دادن در جمله این مدت حکم تحریم و محرمیت را واجب کند، و بعد از دو سال نکند و بمذهب مالک تا دو سال و یک ماه بگذرد مدت رضاع و ثبوت تحریم برجاست، و بمذهب بو حنیفه تا دو سال و شش ماه.


و على الْموْلود له الآیة.... نگفت «على الأب» از بهر آنک سر آیت و الْوالدات بود نه امهات، چون الْوالدات بود الْموْلود له نیکوتر و لطیف تر بود. میگوید دایگى بر ما درست نفقه بر پدر، یعنى نفقه این زن که فرزند زاد، همانست که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت در بعضى اخبار: و لهن علیکم رزْقهن و کسْوتهن بالْمعْروف معروف آنست که بانصاف باشد و بچم، در خور مرد و بر توان وى، على الْموسع قدره و على الْمقْتر قدره هر کس را چندان بر نهند که برتابد.


چنانک گفت: لا تکلف نفْس إلا وسْعها بر مرد توانگر دو مد از طعام و یک دست لباس نفیس در خور وى، و بر درویش یک مد و یک دست لباس کم قیمت، چنانک لایق حال وى باشد. و بر میانه یک مد و نیم و دستى لباس میانه. این همچنانست که آنجا گفت: لینْفقْ ذو سعة منْ سعته و منْ قدر علیْه رزْقه فلْینْفقْ مما آتاه الله.


لا تضار والدة بولدها لا تضار بفتح راء قراءت نافع است و شامى و کوفى، از ضرار است و ضرار ستیز بود. میگوید مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آرد هیچ مادر بآن که وى را با پدر دهاد در خصومت فراق، تا بر فرزند رنج نهاد، لا تضار بضم راء قراءت مکى است، و قراءت بصره و قتیبه از کسایى در لفظ مستقبل است. بمعنى نهى، میگوید ستیز نکند و گزند نکند هیچ مادر بفرزند خویش، که وى را شیر خواره با پدر دهد، و لا موْلود له بولده و مبادا که ستیز کناد و رنج نهاد هیچ پدر بر طفل خویش، بآنک در وقت خصومت او را از مادر باز گیرد و فرا دایه دهد، بستیز با مادر بر فرزند گزند افکند. و على الْوارث مثْل ذلک میگوید بر قیم همانست در کار طفل که بر پدر و مادر، وارث نام برد بجاى قیم، از بهر آنک ورثه و اهل بیت قیمى کنند، یا قیمى فرا کنند، یا از سلطان قیم خواهند. میگوید اگر چنانست که پدر طفل بمرده است، این قیم با مادر طفل ستیزه و بدرایى نکند، و دایه گیرد، بر طفل ستم نکند، و شفقت مادر از وى دریغ ندارد.


قال ابن سیرین اتى عبد الله بن عتبة فى رضاع صبى یتیم، و معه ولیه فجعل رضاعه فى ماله و قال لوارثه: لو لم یکن له مال لجعلنا رضاعه فى مالک، أ لا ترى الله عز و جل یقول. و على الْوارث مثْل ذلک قال الضحاک: ان مات ابو الصبى، و للصبى مال اخذ رضاعه من ماله و ان لم یکن له مال اخذ من العصبة فان لم تکن للعصبة مال، اجبرت امه علیه.


فإنْ أرادا فصالا عنْ تراض منْهما و تشاور فلا جناح علیْهما فصال و فصل از شیر باز کردن است: فصل یفصل فصلا و فصالا میگوید: اگر پدر و مادر خواهند که آن طفل را پیش از تمامى دو سال از شیر باز کنند، و هر دو بدان رضا دهند، و به صوابدید و مشاورت یکدیگر کنند، ایشان را رسد که چنین کنند، و بر ایشان تنگى نیست.


ابن عباس گفت اگر فرزند شش ماهه در وجود آید دو سال تمام که بیست و چهار ماه باشد وى را شیر دهند، و اگر هفت ماه بود بیست و سه ماه شیر دهند، و اگر نه ماهه بود بیست و یک ماه تا حمل و فصال سى ماه باشد: چنانک رب العالمین گفت و حمْله و فصاله ثلاثون شهْرا.


و إنْ أردْتمْ أنْ تسْترْضعوا أوْلادکمْ الآیة.... إنْ أردْتمْ گفت و ان احتجتم نگفت تا جائز باشد دایه گرفتن بى حاجت و ضرورت. میگوید اگر مادر شیر ندهد که عذرى دارد یا عذرى ندارد، و فراغت وى را دایه گیرند، بهر حال بر شما تنگیى نیست که دایه گیرید. إذا سلمْتمْ ما آتیْتمْ بالْمعْروف که مزد دایه بدهید و نیکو داشت وى بجاى آرید چندانک در خور توان فرزند بود و بر حد منزلت او و الذین یتوفوْن منْکمْ و یذرون أزْواجا یتربصْن بأنْفسهن أرْبعة أشْهر و عشْرا الآیة... میگوید ایشان که بمیرند از شما و زنان گذارند، بر زنان است که در خانه شوهر چهار ماه و ده روز درنگ کنند عدت را، چنانک در خبر است‏


قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لامرأة مات زوجها: «اعتدى فى البیت الذى اتاک فیه وفاة زوجک حتى یبلغ الکتاب اجله، اربعة اشهر و عشرا»


و در آن عدت بیرون نیایند مگر ضرورت را و زینتها بگذارند، جامه رنگین و پیرایه نپوشند، و بوى خوش بکار ندارند، و خضاب نکنند و سرمه در چشم نکشند.


قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: «المتوفى عنها زوجها لا تلبس المعصفر من الثیاب، و لا الممشق، و لا الحلى، و لا تختضب، و لا تکتحل»


الثوب الممشق الذى یصبغ بالمشق، و هو طین احمر. و روت ام حبیبة ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال: «لا یحل لامرأة تومن بالله و الیوم الآخر ان تحد على میت فوق ثلاث الا على زوج اربعة اشهر و عشرا».


قال سعید بن المسیب «الحکمة فى هذه المدة ان فیها ینفخ الروح فى الولد.» گفته‏اند: چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وى شود و در حرکت آید، و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید، پس ده روز دیگر در عدت بر سر گرفتند استظهار را.


و لا جناح علیْکمْ فیما عرضْتمْ به منْ خطْبة النساء تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویى، و نیوشنده را بى تصریح بر سر کار دارى، و تفهیم کنى. و خطبة بکسر خاء زن خواستن است، و بضم خاء سخنى باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهى، هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد، و اکنان آنست که در دل چیزى پنهان میدارى، ما تکن صدورهمْ از آنست، یقال: اکننت فى قلبى و کنت فى العیبة و الوعاء و الکم، و ما شبهها فهو مکنون، میگوید تنگیى نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازائى کنید، چنانک گوئید تو از شوى در نمانى، دیگرى یابى، خداى عز و جل کار تو بسازد، تو شایسته و پسندیده چون عدت بسر آید مرا خبر کن، مرا بتو حاجت است، مرا در زن خواستن رغبت است، و آنچه بدین ماند.


علم الله أنکمْ ستذْکرونهن اى بالتزویج بالمشافهة و لکنْ لا تواعدوهن سرا قال الکلبى معناه لا تصفوا انفسکم لهن بکثرة الجماع، و السر على هذا القول نفس الجماع، و به یقول الاعشى.


الا زعمت بسباسة الیوم اننى ------------ کبرت و ان لا یشهد السر امثالى‏


و قال زید بن اسلم «لا تواعدوهن سرا» اى، لا تنکحوهن ثم تمسکها حتى اذا حلت اظهرت ذلک و ادخلتها، باین قول سر نکاح است، میگوید نکاح ایشان مکنید بپوشیدگى در حال عدت، تا بعد از عدت اظهار آن کنید، پس استثنا کرد گفت: «إلا أنْ تقولوا قوْلا معْروفا» اى تعریضا بالخطبة دون التصریح و لا تعْزموا عقْدة اى لا تعزموا على عقد النکاح یقول لا تنکحوهن حتى تنقضى عدتهن میگوید تا در عدت باشند، ایشان را بزنى مخواهید، چون عدت بسر آمد ایشان را بزنى بخواهید و بیوه فرو مگذارید. در خیر است که زن بیوه را چون کفو پدید آمد بشوى دهید و در آن تقصیر مکنید و کار وى در تأخیر میفکنید. همانست که رب العالمین گفت فلا تعْضلوهن أنْ ینْکحْن أزْواجهن. جاى دیگر گفت و أنْکحوا الْأیامى‏ منْکمْ.


فصل فى الترغیب فى النکاح‏


ابو هریره رض قال قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «اذا تزوج احدکم عج شیطانه یا ویله، عصم ابن آدم منى بثلثى دینه»


رسول گفت صلى الله علیه و آله و سلم: چون یکى از شما زن خواهد، شیطان وى بفریاد آید، گوید اى واى بر من که پسر آدم را از وسوسه من نگاه داشتند و باین زن که خواست دو سیک دین او را مسلم شد. همانست که در خبرى دیگر گفت «من تزوج، فقد حصن ثلثى دینه، فلیتق الله فى الثلث الباقى» و چنانک سلامت و عصمت دین در نکاح بست، روزى و بى نیازى از خلق در دنیا هم در نکاح بست، بآن خبر که مصطفى ع گفت: «التمسوا الرزق بالنکاح».


و یکى پیش رسول خدا شد و از درویشى و بى کامى بنالید، رسول او را بر نکاح داشت، یعنى که الله تعالى میگوید ایشان را که زن خواهند إنْ یکونوا فقراء یغْنهم الله منْ فضْله و قال ابو هریرة رض لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، للقیت الله بزوجة، سمعت النبى صلى الله علیه و آله و سلم بقول: «شرارکم عزابکم»


ابو هریرة گفت اگر از دنیا نماند مگر یک روز، من زنى بخواهم، تا عزب بخداى نرسم، که شنیدم از رسول خدا که گفت بدترین شما عزبان شمااند معاذ رض دو زن داشت و هر دو در طاعون فرو شدند، پس گفت مرا زن دهید پیش از آنک بمیرم، که من نخواهم که عزب میرم و عزب بخدا رسم. و یکى را مى‏آرند از بزرگان دین که وى فرمان یافت و هر چند که زنان را بر وى عرضه کردند بهیچ رغبت نکرد، گفت در تنهایى دل را حاضر تر و همت را جمع تر مى‏بینم. تا شبى در خواب دید که درهاى آسمان گشاده بود و گروهى مردمان پیاپى فرو مى‏آمدند و در هوا میرفتند، چون بر وى رسیدند اول مردى ازیشان گفت این آن مرد شومست، دیگرى گفت آرى، و ترسید از هیبت ایشان که پرسیدى، آخر چون همه بر گذشتند، باز پسین ایشان را گفت که ایشان کرا میگویند؟ گفت ترا، که پیش ازین عبادت تو در جمله اعمال مجاهدان بآسمان مى‏آوردند، اکنون یک هفته است که ترا از جمله مجاهدان بیرون کرده‏اند، ندانم که چه کرده پس از خواب درآمد با خود اندیشه کرد که از آنست که تن از نکاح باز داده‏ام تا از منزلت مجاهدان بیفتاده‏ام، پس زن بخواست و خداى عز و جل را بدان شکر کرد.


عن عطیة بن بشر المازنى قال اتى عکافة بن وداعة الهلالى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فقال: یا عکافة أ لک زوجة؟ قال لا یا رسول الله، قال و لا جاریة؟ قال لا؟ قال و انت صحیح موسر؟ قال نعم الحمد الله، قال فانک اذا من اخوان الشیاطین، اما ان تکون من رهبان النصارى و اما ان تکون مومنا، فاصنع کما نصنع فان من سنتنا النکاح.


و قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «النکاح سنتى فمن رغب عن سنتى فلیس منى من احب فطرتى فلیستن بسنتى، الا و هى النکاح».


قوله تعالى: لا جناح علیْکمْ إنْ طلقْتم النساء الآیة... اصل جناح از جنوح است، معنى جنوح میل است. جنح اى مال و جنح نام پاره‏ایست از شب، و هر جا که لا جناح گفت معنى آنست که بر آن کس از نام کژى چیزى نیست و بر وى بزه‏مندى نیست. مفسران گفتند این آیت بدان آمد که چون مصطفى تهدید داد و بترسانید ایشان را که طلاق بسیار گویند و زن بسیار خواهند، بآنچه گفت: «ان الله یبغض کل مطلاق ذواق»


و گفت: «ابغض الحلال الى الله الطلاق»


و گفت‏ «ما بال قوم یلعبون بحدود الله یقولون طلقتک راجعتک»

مسلمانان چون این تهدید شنیدند، گمان بردند که هر آن کس که زن خود را طلاق دهد بزه کار شود و تنگیى عظیم بر دل ایشان آمد.


بدین معنى رب العالمین گفت: لا جناح علیْکمْ إنْ طلقْتم النساء نه چنانست که شما گمان مى‏برید که بهر حال که طلاق دهید، بزه کار شوید، نیست بر شما تنگیى و بزه کاره‏اى، چون ایشان را طلاق دهید بوقت حاجت و بر وجه مندوب. و باشد که خود فراق به بود از امساک، چون سازگارى و مهربانى نبود، و ذلک فى قوله فإمْساک بمعْروف أوْ تسْریح بإحْسان پس گفت: ما لمْ تمسوهن معنى آنست که تا آن گه که زن را نپاسیده باشید، «ما لم تماسوهن» تا آن وقت که با آن زن هام پوست نبوده باشید. «تماسوهن» بالف بر بناء مفاعله قراءة حمزه و کسایى است، باقى قراء سبعه تمسوهن بى الف خوانند. و مسیس اینجا مجامعت است میگوید بهر وقت که خواهید که ایشان را بر شما تنگیى نیست، چون بایشان نرسیده باشید، از بهر آنک پیش از مسیس در طلاق سنت و بدعت نیست، چنانک بعد مسیس است. نه بینى که بعد مسیس و دخول سنت آنست که چون طلاق دهند پس از آن دهند که از حیض پاک شود، و مرد بوى نرسیده، تا عدت بر وى دراز نگردد. و شرح این آنجاست که گفت فطلقوهن لعدتهن و أحْصوا الْعدة آن گه گفت: و متعوهن على الْموسع قدره و على الْمقْتر قدره بفتح دال قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص است، و اختیار بو عبید. و دیگران بسکون دال خوانند، و هر دو لغت قرآن است. قال الله تعالى فسالتْ أوْدیة بقدرها و قال و ما قدروا الله حق قدْره و پارسى هر دو اندازه است، این آیت در شأن مردى انصارى آمد، که زنى خواست، از بنى حنیفه، و او را در عقد نکاح مهرى مسمى نکرد، پس وى را طلاق داد، پیش از آنک بوى رسید، رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى ع آن مرد را گفت «متعها و لو بقلنسوة».


مذهب شافعى آنست که هر که زنى خواهد، و در عقد نکاح مهر وى مسمى نکند، اگر او را طلاق دهد، پیش از دخول مهر واجب نشود، اما متعت واجب شود، و قدر واجب براى امام مفوض است، تا بر هر کس آن نهد که لایق حال وى بود على الْموسع قدره و على الْمقْتر قدره ابن عباس گفت اکثر المتعة خادم و اقلها مقنعة. ابن عمر گفت یمتعها ثلثین درهما اینست که الله گفت.


متاعا بالْمعْروف حقا على الْمحْسنین.


و إنْ طلقْتموهن منْ قبْل أنْ تمسوهن پیش از نزول این آیت کسى که زن را طلاق دادى پیش از مسیس، از آن مهر که وى را مسمى بودى، هیچ چیز بر مرد لازم نیامدى، بلکه متعت واجب بودى، بحکم این آیت که در سورة الاحزاب است: یا أیها الذین آمنوا إذا نکحْتم الْموْمنات... تا آنجا که گفت فمتعوهن و سرحوهن سراحا جمیلا پس چون این آیت آمد، آن حکم متعت منسوخ شد، و نیمه مهر مسمى واجب گشت.


فذلک قوله: و قدْ فرضْتمْ لهن فریضة فنصْف ما فرضْتمْ این آن گه باشد که طلاق دهد پیش از دخول، بر مرد است نیمه مهر مسمى، و بر زن عدت نه، اما اگر مرد بمیرد پیش از دخول، مهر مسمى تمام بر مرد واجب آید، و بر زن عدت وفات لازم آید.


آن گه گفت إلا أنْ یعْفون مگر که آن زنان اهلیت عفو دارند بثیابت و بلوغ و عقل و رشد، عفو کنند، و آن یک نیمه مهر که ایشانراست بشوهران بگذارند، و نخواهند. أوْ یعْفوا الذی بیده عقْدة النکاح یا زن بکر و نا باشد و جایز الامر نبود، ولى دارد، پدر یا جد، این ولى اگر عفو کند و بگذارد، آن نیمه مهر روا باشد، و این مذهب جماعتى مفسران است، اما درست تر آنست که أوْ یعْفوا الذی بیده عقْدة النکاح عفو شوهرست، و إلا أنْ یعْفون عفو زن و ولى، میگوید مگر آن زن و ولى وى آن نیمه که ایشانراست فرا گذارند، و بشوهر بخشند، و هیچ چیز از وى نخواهند أوْ یعْفوا الذی بیده عقْدة النکاح یا این شوهر باز گرفتن نیمه مهر فرا گذارد، و مهر تمام بدهد.


آن گه گفت: و أنْ تعْفوا أقْرب للتقْوى‏ و اگر فرا گذارید شما که شوهرانید نزدیک تر است بپرهیز از بیداد، که از آن زن و ولى آن نیمه دیگر فرا گذارند و چیزى نخواهند، تا این شوى باز گرفتن نیمه فرا گذارد و کاوین تمام بدهد.


و لا تنْسوا الْفضْل بیْنکمْ اى، و لا تناسوا در میان خویش فضل و افزونى یکدیگر بشناختن فرو مگذارید، و تا توانید بعفو کوشید: إن الله بما تعْملون بصیر که الله تعالى آنچه شما میکنید از عفو مى‏بیند و بدان پاداش دهد.